نویسنده: دکتر سید علی علوی



 

غزوات رسول خدا

غزوات یعنی سفرهای جنگی وی صلی الله علیه و آله که شخصاً در آن شرکت داشت بیست و شش غزوه بود بعضی گفته اند بیست و هفت غزوه بود گروه اول رفتن پیمبر صلی الله علیه و آله را از خیبر تا وادی القری یک غزوه گرفته اند و آن ها که بیست و هفت غزوه به حساب آورده اند جنگ خیبر را یکی و رفتن به وادی القری را یکی دیگر گرفته اند زیرا پیمبر صلی الله علیه و آله وقتی خیبر را گشود بی آن که به مدینه باز گردد از آن جا سوی وادی القری رفت. و از این جمله در غزوه بدر و احد و خندق و بنی قریظه و خیبر و طایف و تبوک پیمبر صلی الله علیه و آله شخصاً در جنگ شرکت فرمود (جنگید). این گفته محمد بن اسحاق است واقدی نیز در قسمت جنگیدن پیمبر صلی الله علیه و آله در این نه جنگ با ابن اسحاق موافقست ولی افزوده که پیمبر صلی الله علیه و آله در غزوه وادی القری نیز جنگید و غلام وی موسوم به مدعم به وسیله تیری کشته شد و در روز غابه نیز جنگید و شش تن از مشرکان را بکشت و همان روز بود که محرز بن نضله را بکشت پس مطابق گفته واقدی وی در یازده غزوه و بگفته ابن اسحاق در نه غزوه شخصاً جنگیده است از این قرار جنگیدن در نه غزوه مورد اتفاق هر دو است و واقدی بترتیبی که گفتیم بیشتر گفته است. گویند اولین غزوه ای که وی شخصاً در آن جنگید ذات العشیره بود. متقدمان اهل سیرت و خبر در تعداد سریه ها یعنی دسته های جنگی که فرستاد اختلاف دارند گروهی گفته اند که عده سریه های او از وقتی به مدینه آمد تا هنگام وفات سی و پنج بود محمد بن جریر طبری در کتاب تاریخ خود گفته است: حارث برای من نقل کرد و گفت ابن سعد برای ما نقل کرد و گفت: محمد بن عمرو واقدی گفت سریه های پیمبر چهل و هشت بود و بقولی سریه های او (صلی الله علیه و آله) شصت و شش بود. (مسعودی 1356، ج1: 636- 637) یکی از ویژگی های رسول خدا صلی الله علیه و آله در این غزوات و سریه ها تصمیم گیری حضرت مبتنی بر اطلاعات بود، لذا نوشته اند: سیره آن حضرت چنین بود که برای دفاع و مقابله با دشمنان، پیوسته از وضع آنان و تحرکات و اقداماتشان کسب اطلاعات می کرد و مبتنی بر اطلاعات و اخبار دقیق، تصمیم گیری و عمل می کرد. این اطلاعات و اخبار از راه های گوناگون و به شیوه های مختلف کسب می شد. به عنوان نمونه، رسول خدا صلی الله علیه و آله در ماه رجب سال دوم هجرت عبدالله بن جحش را با هشتاد نفر از مهاجران به مأموریتی فرستاد و هنگام حرکت، نامه ای به دست وی داد و فرمود که تا دو روز راه نپیماید، آن را نخواند، آن گاه در آن بنگرد و به فرمان عمل کند و کسی از همراهان خود را به همراهی مجبور نسازد. عبدالله پس از دو روز راهپیمایی، نامه را گشود و چنین فرمان یافت: هرگاه در نامه ام نگریستی، هم چنان رهسپار شو تا در «نخله» میان مکه و طائف فرود آیی، آن جا در کمین قریش باش و اخبارشان را برای ما جستجو کن. (دلشاد تهرانی 1385، ج3: 378- 379) رسول خدا صلی الله علیه و آله در تمام نبردهای خود بر اساس اطلاعات و اخبار کسب شده از وضع دشمن اعم از استعداد نیروها، آرایش، محل تجمع و غیره، تصمیم گیری و عمل می کرد. در غزوه بدر، ده شب پیش از خروج خود از مدینه، طلحه بن عبید الله و سعید بن زید را برای کسب خبر و اطلاع از مسیر کاروان قریش و تعداد محافظان کاروان و جنسی که حمل می کرد و میزان آن اعزام فرمود و اطلاعاتی دقیق و کامل به دست آورد. و نیز پس از آن که سپاه قریش برای نجات کاروان و مقابله با مسلمانان روانه شد و در منطقه بدر قرار گرفت و کاروان با تغییر مسیر از دسترس مسلمانان خارج شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله برای تصمیم گیری به کسب اطلاعات پرداخت. در حالی که قتاده بن نعمان ظفری یا عبدالله بن کعب مازنی یا معاذ بن جبل همراه آن حضرت بود، بر رئیس قبیله ای وارد شدند و از او کسب اطلاعات کردند. پس از این اقدام، دو نفر از مأموران اطلاعاتی پیامبر به نام بسبس بن عمرو و عدی بن ابی الزغباء بر حضرت وارد شدند و اخبار مربوط به کاروان را گزارش دادند؛ و پس از آن که حضرت در بدر فرود آمد، زبیر، سعد بن ابی وقاص و بسبس بن عمرو را به فرماندهی علی علیه السلام فرستاد تا از کناره آب خبر گیرند. آنان دو غلام قریش را در آن جا دستگیر کردند و نزد پیامبر آوردند که پس از بازجویی، اطلاعاتی مهم درباره محل استقرار قریش و تعداد نفرات سپاه و سران آن به دست آمد (دلشاد تهرانی 1385، ج3: 379- 380) هم چنین رسول خدا در جنگ احد، پس از بازگشتن ابوسفیان، علی بن ابی طالب علیه السلام را فرستاد و به وی فرمود: در پی اینان برو و ببین که چه می کنند: اگر شتران خود را سوار شدند و اسب ها را یدک کشیدند آهنگ مکه دارند، و اگر بر اسب ها سوار شدند و شترها را پیش راندند. آهنگ مدینه کرده اند، اما به خدا قسم که در این صورت در همان مدینه با ایشان خواهم جنگید. علی علیه السلام رفت و بازگشت و گزارش داد که شترها را سوار شدند و اسب ها را یدک ساختند و راه مکه را در پیش گرفتند. (آیتی 1366: 320) مشی رسول خدا (ص) بر این بود که برای تصمیم گیری اطلاعات کامل داشته باشد و از این رو افرادی به نام «عریف» و «نقیب» منصوب می کرد تا گزارش های لازم را به وی برسانند.

عریف و نقیب

«عریف» بر وزن «عظیم» در لغت به معنای دانا و شناسنده و عالم به چیزی و کسی است که یاران خود را مس شناسد و جمع آن «عرفاء» است. «عریف» کسی است که قیم امور قبیله و گروهی از مردم است و تدبیر امور و مسئولیت اداره کارهای ایشان را به عهده دارد و در وقت لزوم گزارش کارهای آنان را به مسئول مافوق خود می دهد. چنین کسی را بدین سبب «عریف» نامیدند که عارف به احوال قوم خویش است و کارهای آنان را شناسایی می کند و مسائل و مشکلات ایشان را می داند تا در وقت نیاز به مافوق خود برساند. «نقیب» در لغت به معنای بزرگ قوم و کسی است که به احوال مردم خویش آشناست و نیز کسی را گویند که مسئول رسیدگی به قوم خود و تفحص احوال ایشان است؛ و از این رو او را «نقیب» گویند که گویا به اخبار و احوال ایشان نقب زده یا به دل مردمان نقب زده و دارای نفوذ و جایگاه است و جمع آن «نقباء» و مانند «عریف» است. رسول خدا (ص) از «عرفاء» و «نقباء» برای کسب اطلاعات لازم و برداشتن حجاب ها بهره می گرفت. ابن حجر عسقلانی از قول ابن عساکر آورده است که ابوعزیز جندب بن نعمان ازدی به حضور پیامبر رسید و حضرت او را «عریف» قومش قرار داد. و نیز آورده است که رافع بن خدیج انصاری «عریف» قومش در مدینه بود. ماجرای «هوازن» نمونه ای گویا است از به کار گرفتن «عرفاء» برای رفع حجاب و آگاهی کامل به احوال و خواست مردم. «هوازن» پس از شکست در «حنین» و دادن اسیران و غنایم بسیار [16]، بازگشتند و خواستار زنان و فرزندان خود شدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله از مسلمانان اجازه خواست تا زنان و فرزندانشان را به ایشان برگرداند. همه اجازه دادند مگر چند نفر. حضرت فرمود: نمی دانم چه کسی [از صمیم دل] اجازه داد، و چه کسی اجازه نداد، بروید تا «عرفای» شما خبر بیاورند. پس «عرفاء» رفتند و تحقیق کردند و بازگشتند و گزارش دادند که همه واقعاً راضی هستند؛ آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله زنان و فرزندانشان را آزاد کرد. واقدی بر این خبر اضافه کرده است که پیامبر زید بن ثابت را برای تحقیق از انصار و عمر بن خطاب را برای تحقیق از مهاجران و ابورهم غفاری را برای تحقیق از قبایل دیگر عرب فرستاد. سپس «عرفاء» و این امنایی را که اعزام کرده بود، آمدند و همگی یک صدا و متفق رضایت و تسلیم خود را نسبت به فرمان رسول خدا اعلام کردند و گفتند اسیرانی را که در دست دارند آزاد و تسلیم خواهند کرد و چنین شد. ملاحظه می شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه با بهره گرفتن از «عرفاء» از خواست مردم خود و آن چه در دلشان می گذرد آگاهی می یابد و پس از کسب اطلاعات کامل تصمیم می گیرد. «عرفاء» در واقع امین مدیر محسوب می شوند تا با دادن گزارش های صحیح، او را در تصمیم گیری یاری دهند و گفته اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در سال «خیبر» برای هر گروهی «عریف» منصوب کرد. ابن حجر عسقلانی از قول ابن بطال در مشروعیت نصب «عرفاء» آورده است که برای رهبر و زمام دار ممکن نیست خود بشخصه در همه ی امور مباشرت کند و لازم است افرادی را به کار گیرد تا او را در اداره امور یاری کنند. زمام دار و مدیر باید با آگاهی و اطلاع کامل درباره مسائل به تدبیر امور بپردازد. بدرالدین عینی شارح صحیح بخاری نیز در توجیه لزوم نصب «عرفاء» همین بیان را دارد. (دلشاد تهرانی 1385، ج3: 380 تا 383) بنابراین سیره نبوی مبین آن است که رسول خدا محمد صلی الله علیه و آله چه در امور نظامی و چه در اداره امور اجتماعی بر اصل تصمیم گیری مبتنی بر اطلاعات اهتمام می ورزید. در مورد گردآوری اطلاعات اجتماعی نوشته اند: یکی از اقدامات آن حضرت در مدینه، سرشماری مسلمانان و ثبت اطلاعات لازم برای برنامه ریزی و تصمیم گیری بود. نقل شده است که پیامبر اکرم (ص) فرمود: تمام افرادی را که به اسلام گرویده اند را سرشماری کنید [17]. یا چنین فرمود: افرادی را که به اسلام روی آورده اند، برایم بنویسید [18]. (دلشاد تهرانی 1385، ج3: 378) جرجی زیدان در این رابطه آمارهایی ارائه می نماید که ظاهراً غرضش تعداد سپاهیان است، چه این آمارها را در ذیل عنوان تعداد سپاهیان ذکر می کند. وی می نویسد: بخاری در صحیح خود نقل می کند که رسول خدا (ص) فرمودند شماره مسلمانان را برای من بنویسید و همین که نوشتند 1500 نفر می شدند، اما در سال نهم هجرت هنگام جنگ تبوک که آخرین جنگ زمان پیامبر بود شماره مسلمانان (سپاهیان) به 10000 سوار و بیست هزار پیاده رسید. (جرجی زیدان 1336، ج1: 170- 171)

نظام حکومت در عصر پیامبر

یکی از عمده ترین دلایلی که موجب شده است بسیاری از مسلمانان در باب عدم جدایی دیانت از سیاست اتفاق نظر داشته باشند، سیره نبوی و تشکیل حکومت توسط حضرتش پس از مهاجرت به مدینه است. حضرت محمد صلی الله علیه و آله به عنوان رهبر جامعه اسلامی پس از هجرت به مدینه النبی حکومت اسلامی را بنیان نهادند و به منظور احقاق حق و گسترش عدل و پی ریزی مبانی عدالت اجتماعی و اجرای قوانین الهی اِعمال حکومت می فرمودند، و به عنوان حاکم و رهبر جامعه، مسوولیت هایی از قبیل صدور فرمان جنگ و صلح، عقد قرارداد، عزل و نصب امرا و قضات، تعیین عاملان زکات و امرای سپاه را به عهده گرفته بودند. به عنوان مثال معاذ بن جبل را به استان داری یمن گسیل فرمودند. عمروبن حزم را به عنوان والی قبیله بنی حارث برگزیدند. پس از فتح مکه عتاب ابن اسید را به فرمان داری مکه منصوب فرمودند. عروه بن مسعود ثقفی را به طائف اعزام نمودند و علاء بن حضرمی را به عنوان قاضی بحرین تعیین فرمودند. نمایندگانی به دربار سلاطین و پادشاهان اعزام و آنان را به قبول دین حق دعوت نمودند. زرقانی در شرح المواهب در ذکر کسانی که پیغمبر (ص) بر نواحی، امیرشان کرد گوید: امیران و والیان پیغمبر (ص) بر نواحی و نمایندگان حضرت بر قضا و صدقات بسیارند. از آن جمله اند: امیر مکه، عتاب بن اسید که پیغمبر (ص) در سال هشتم وی را به امارت مکه و امارت حج گماشت. ابن القیم گوید: سن عتاب در آن موقع کمتر از بیست سال بود [19]
باذام یا باذان، فرمان روای یمن، که به نوشته قلقشندی نایب خسرو (پادشاه ایران) در یمن بود و پیغمبر (ص) وی را بر همه نواحی یمن گماشت و پایتختش صنعا مرکز تبابعه بود، و بعد از حجه الوداع درگذشت. سپس پیغمبر پسر وی شهر بن باذان را بر صنعا گماشت و بر سر هر ناحیه ای از یمن، یکی از اصحاب را فرستاد [20]. ثعلبی گوید: باذان نخستین فرمانروای عجمی است که ایمان آورد و نخستین امیر اسلام در یمن است. در الاصابه از عامر بن شهر همدانی نام برده می شود که از جمله کارگزاران پیغمبر (ص) در یمن است. نیز در همان کتاب، از عمرو بن سبیع ثعلبی که از سوی حضرت بر بنی تغلبه و عبس و غطفان گماشته شد، و ابوموسی اشعری که بر زبید و عدن و اطراف آن حاکم گردید، و هم چنین حارث بن بلال مازنی که بر نصف جدیله بنی طی گماشته شد، نام می برد. (کتانی 1384: 119).

دبیران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله

نظام اداری در زمان رسول خدا (ص) بسیار ساده بود و از سیستم اداری و دیوان خانه و نظایر آن ذکری به میان نیامده است. گروهی از اصحاب که قادر به خواندن و نوشتن بودند پیرامون رسول خدا حضور داشتند که به هنگام نیاز به دستور پیامبر نامه ها، عهد نامه ها، قراردادها و آن چه لازم بود نوشته شود را به دستور پیامبر (ص) می نگاشتند. گویند: گاهی عثمان برای او می نوشت و گاهی علی بن ابی طالب علیه السلام و خالد بن سعید و ابان بن سعید و علاء بن حضرمی. به قولی نخستین کس که برای او می نوشت ابی بن کعب بود و در غیاب ابی بن کعب، زید بن ثابت می نوشت. عبدالله بن سعد بن ابی سرح نیز برای پیمبر می نوشت، سپس از اسلام بگشت و روز فتح مکه باز به اسلام گروید. معاویه بن ابی سفیان و حنظله اسدی نیز برای او می نوشتند. (طبری 1362، ج4: 1303)
کاتبان قراردادها در زمان پیغمبر (ص): زید بن ارقم و علاء بن عقبه قراردادهای بین قبایل، قراردادهای مربوط به آبها، و نیز قراردادهای مربوط به خانه مردان و زنان انصار را می نوشتند. قاضی قضاعی در کتاب الانباء گوید: مغیره بن شعبه و حصین بن نمیر (یا ابن بشر) قرار مطالبات و معاملات را می نوشتند. این مطلب را ابن حزم نیز در جوامع السیره آورده است. (کتانی 1384: 135)
کاتب صدقات در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله): ابن حزم در جوامع السیر نوشته که کاتب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در مورد صدقات، زبیر بود و هر گاه او نبود یا عذری داشت، جهم بن صلت یا حذیفه بن یمان می نوشتند. در صبح الاعشی می نویسد: زبیر بن عوام و جهیم بن صلت، اموال صدقات را می نوشتند و حذیفه، خرماها را برآورد می کرد. اگر این خبر راست باشد، بنیاد دیوان ها از زمان پیغمبر بوده است. (کتانی 1384: 195) خالد بن سعد بن عاص بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف در حضور وی مطالبی را که پیش می آمد می نوشت. مغیره بن شعبه ثقفی و حصین بن نمیر نیز مطالب مرود حاجت را می نوشتند. (مسعودی 1365: 258) عبدالله بن ارقم بن عبد یغوث زهری و علاء بن عقبه، قرضه ها و عقود و معاملات مردم را می نوشتند. زبیر بن عوام و جهیم بن صلت درآمد زکات را می نوشتند. حذیفه بن یمان بازدید حاصل حجاز را می نوشت، معیقیب بن ابی فاطمه دوسی غنائم پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله می نشوت و پیش از او زید بن ثابت انصاری خزرجی به حضور پیغمبر (ص) نامه های ملوک را می نوشت و جواب می داد. وی برای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به پارسی و رومی و قبطی و حبشی ترجمه می کرد و این همه را در مدینه از اهل این زبان ها آموخته بود. حنظله بن ربیع بن صیفی اسدی تمیمی در حضور پیامبر (ص) همه این موارد را می نوشت و وقتی کاتبان دیگر غایب بودند مسائل اختصاصی آن ها را می نوشت و او را حنظله دبیر می گفتند، وفاتش در خلافت عمر بن خطاب بود. عبدالله بن سعد بن ابی سرح، از بنی عامر بن لوی بن غالب نیز کاتب او بود، پس از آن مرتد شد و پیش مشرکان مکه رفت. شرحبیل بن حسنه طابخی از طایفه خندف و بقولی از کنده هم پیمان قریش، نیز کاتب وی بود. ابان بن سعید و علاء بن حضرمی نیز گاهی به حضور او می نوشتند. معاویه نیز چند ماه پیش از وفات برای او کتابت کرد. ما از نام کاتبان وی (ص) فقط آن ها را که پیوسته نوشته و در این کار مدتی بوده اند و روایت درست درباره آن هست یاد کردیم و کسانی را که یک یا دو سه نامه نوشته اند یاد نکردیم که نمی شد آن ها را کاتب شمرد و به کاتبان وی افزود. (مسعودی 1365: 259- 260)

مهر یا خاتم رسول خدا (صلی الله علیه وآله)

مولف فتوح البلدان ذیل عنوان امر خاتم می نویسد: عفان بن مسلم از شعبه و او از قتاده روایت کرد که گفت: انس بن مالک را شنیدم که می گفت: چون رسول الله (صلی الله علیه وآله) خواست نامه یی به پادشاه روم نویسد وی را گفتند رومیان نام یی را که مهر نشده باشد نمی خوانند. و گفت: پس رسول الله (صلی الله علیه وآله) خاتمی از نقره بساخت، که گوئی هم اکنون سفیدی آن را بر دستش می بینم، و برآن خاتم نقش محمد رسول الله بود. او از حمید و از حسن روایت کرد که خاتم رسول الله (ص) از نقره و نگینش حبشی بود. (بلاذری 1337: 643)
به روایت صاحب طبقات: به عرض رسول خدا رسید که پادشاهان نامه های مهر نشده را نمی خوانند، پس فرمود تا: انگشتری که نگین آن هم از نقره بود، ساخته شد، و روی نگین آن در سه سطر جمله «محمد رسول الله» را نقش کردند، به طوری که کلمه «الله» در بالا و کلمه «رسول» در وسط و کلمه «محمد» در سطر پایین قرار گرفته بود و از پایین به بالا خوانده می شد «محمد رسول الله»، آن گاه نامه های پادشاهان عربستان و کشورهای مجاور را با آن مهر می کردند. (آیتی 1366: 480)
هدبه بن خالد از همام بن یحیحی و او از عبدالعزیز بن صهیب و او از انس بن مالک روایت کرد که به پیامبر صلی الله علیه وآله گفت: من خاتمی ساخته ام و کسی نقش آن را تقلید نکند. بکر بم هیثم از عبدالرزاق و او از معمر و او از زهری و قتاده روایت کرد که گفتند: رسول الله (ص) خاتمی از نقره بساخت و بر آن نقش محمد رسول الله بزد. سپس ابوبکر و پس از او عمر و عثمان با همان مهر می کردند و هنگامی که انگشتری در دست عثمان بود از دستش به چاه افتاد. آب چاه را به تمامی کشیدند لکن آن را نیافتند. این واقعه در نیمه های خلافت عثمان رخ داد و او انگشتری ساخت و بر آن در سه سطر عبارت محمد رسول الله را نقش کرد. قتاده گوید که در آن سوراخی نیز قرار داد. (بلاذری 1337: 643- 644) ابن اثیر از معیقیب بن ابی فاطمه دوسی به عنوان مهردار پیامبر نام می برد وی در ذیل حوادث سال چهلم هجری می نویسد: در همان سال «معیقیب بن ابی فاطمه دوسی» وفات یافت او از یاران قدیم پیغمبر و از طبقه نخستین مسلمین و از مهاجرین حبشه در هجرت دوم و مهر دار پیغمبر بود. او به مرض جذام مبتلا شده بود. ابوبکر و عمر هم او را امین بیت المال کرده بودند. خاتم پیغمبر در زمان عثمان نزد او بود که در چاه افتاد گفته شده او در آخر زمان خلافت عثمان درگذشت. (ابن اثیر، 1371 ج10: 243)

منابع و درآمدهای مالی

منابع و درآمدهای حکومت اسلامی در زمان رسول خدا بیشتر حاصل از زکاه، خمس غنائم، جزیه، فطریه، خراج اراضی و درآمدهایی از این دست بود که به سرعت بین مسلمانان تقسیم می شد و ظاهراً محلی تحت عنوان بیت المال، برای نگه داری آن ها وجود نداشت. وجوهی در اختیار بلال بود که به نمایندگان قبایلی که به مدینه می آمدند به صورت هدیه رسول خدا اعطا می شد [21]. مبالغی نیز که به عنوان زکات گردآوری می شد گاهی در همان محل بین مستمندان تقسیم می شد. در دستورالعملی که پیامبر گرامی اسلام برای عمرو بن حزم انصاری مرقوم فرمودند به برخی از درآمدهای دولت در عصر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و میزان آن ها اشاره شده است: کتانی می نویسد: در احوال عمرو بن حزم انصاری آورده است که کارگزار حضرن بر نجران بود و حضرت دستورالعملی در فرائض و زکات و دیات و غیره برای نوشت که ابو داود و ابن حبان و نسائی و دارمی نقل کرده اند. بر اساس نوشته اسدالغابه، عمرو در هفده سالگی کارگزار نجران شد، (کتانی 1384: 121) در مورد دستورالعمل مذکور، طبری می نویسد: عبدالله بن ابی بکر گوید: پیمبر خدا (ص) در ماه ربیع الاخر یا جمادی الاول سال دهم هجرت خالد بن ولید را به سوی طایفه بنی الحارث بن کعب فرستاد که در نجران بودند. (طبری 1362، ج4: 1257) این طایفه پس از قبول اسلام نمایندگانی به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) اعزام نمودند. وقتی فرستادگان بنی الحارث بن کعب برفتند پیمبر خدای (صلی الله علیه وآله) عمرو بن حزم انصاری را سوی آن ها فرستاد که فقه دین و سنت پیمبر و آداب مسلمانی را به آن ها تعلیم دهد و زکات بگیرد (طبری 1362، ج4: 1258) در فرازهایی از این نامه مفصل آمده است:
به نام خداوند بخشاینده بخشایش گر، به وی فرمود که به نام سهم خدا، یک پنجم غنائم را بستاند. آن چه درباره زکات بر مؤمنان واجب گشته چنین است: زکات کشتزاری که از آب چشمه یا باران آبیاری گردد، یک دهم فراورده؛ و زکات زمینی که با دلو آبیاری شده باشد، نصف یک درهم فراورده است. زکات هر ده شتر، دو گوسفند، و هر بیست شتر، چهار گوسفند است. در هر چهل رأس گاو، یک گاو و در هر سی رأس گاو، یک گوساله نر یا ماده که وارد سال دوم شده باشد، زکات دهند. زکات هر چهل گوسفند که خود بچرند، یک گوسفند است. به درستی، احکام یاد شده، احکامی است که خداوند در مورد زکات بر مؤمنان واجب ساخته است؛ از این رو، هر کس بیشتر نیکی کند، برای شخص او بهتر خواهد بود. هر کس از یهود و ترسایان که با دلی پاک به اسلام روی آورد و آن را آیین خویش داند، بی گمان در زمره ی مؤمنان بوده و در سود و زیان، با ایشان یکسان خواهد بود. هر کس که بر آیین ترسایی یا یهودی خویش استوار ماند، کسی وی را از آن باز نخواهد داشت. [در این صورت] هر فرد بالغ- چه مرد چه زن، چه آزاد و چه برده- باید یک دینار کامل، یا برابر (ارزش) آن، جامه بدهد، هر کس این (سرگزیت) را بپردازد، در پناه خدا و پیامبرش خواهد بود؛ ولی کسی که از پرداخت آن سرباز زند، بی شک در شمار دشمنان خدا و فرستاده او و همه مؤمنان خواهد بود. (حمید الله 1377: 258- 259)
در نامه رسول خدا به معاذ بن جبل فرموده است: به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر این، فرمانی است از سوی محمد بن عبدالله فرستاده خدا (ص) به معاذ بن جبل و مردم یمن، آن گاه که پیامبر (ص) کار مردم یمن را به او سپرد: [به وی دستور داده ام] که خدای بزرگ را پرهیزگار باشد و بر بنیاد کتاب خدا و سنت های پیامبر او، رفتار کند. نسبت به یمنیان چون پدری مهربان و در اندیشه سامان بخشیدن به کارهای آنان باشد. نیکوکار را در برابر کار نیکش پاداش دهد و بدکار را بگونه ای پسندیده، از بدی باز دارد. من معاذ را چون فرمانروایی به سوی شما گسیل نکرده ام، بلکه وی را بسان برادر و آموزگاری که فرمان خدا را اجرا کند و حق صاحب حق را به وی باز دهد، به سوی شما روانه کرده ام. از این رو، به سخن وی گوش فرادهید و از او فرمان برید و در آشکار و نهان، نیک خواه وی باشید. چنان چه در کاری دچار کشمکش یا دودلی گشتید، آن را به خدا و کتاب او که در نزد شماست، بازگردانید. در صورتی که گرفتار ناهماهنگی اندیشه گردیدید، «اگر به خدا و روز بازپسین باور دارید، برای از میان بردن این ناهماهنگی، آن را به خدا و پیامبر او واگذارید. آن کار برای شما بهتر و فرجام آن، نیکوتر است». به معاذ دستور داده ام که بادانش و اندرز نیکو، مردم را به راه خدا فراخواند و به خشنودی وی، خشنود و با خشم او، خشمگین گردد. پس کسی که گواهی دهد که آفریدگاری جز الله نیست و محمد، بنده و فرستاده اوست؛ و از سر فرمانبرداری و سخن شنوی اسلام آورد، هم او مسلمان است و در سود و زیان، با مسلمانان یکی خواهد بود. ولی کسی که بر آیین خویش پای فشرد و به پرداخت گزیت گردن نهد، وی را با آیین خود رها خواهند ساخت و در پناه خدا و پیامبر او و مؤمنان، به سر خواهد برد. او را نمی کشند، اسیر نمی سازند و جز در خور تواناییش، چیزی از وی نخواهند گرفت. نیز او به کناره گیری از دین خویش، وادار نخواهد گشت؛ و خداوند او را زیر نظر خواهد داشت.(اما) کسی که به پرداخت گزیت گردن ننهد، با وی پیکار خواهند کرد تا کشته شود، یا به آن چه که او را فرامی خوانند، تن در دهد. چنان چه او را از پای درآوردید و به زن و فرزندانش دست یافتید، یک پنجم غنیمتی را که از این راه به دست آورده اید، برای خدا بپردازید. آن چه از دارایی های کسانی که بی پیکار، به پرداخت گزیت تن درداده اند، خداوند در اختیار پیامبر خود نهاده است، آن را همراه با خمسی که سهم خداست، دارایی او بشمارید تا در جاهایی که خود او دستور داده است، به کار رود. این، از آن روست تا آن چه را که خدا به شما بازگردانیده است، در دست توان گران دست به دست نگردد. از هر فرد بالغی که از پذیرفتن اسلام سر باز زبده است، یک دینار یا بهای آن را از جامه معافری یا جز آن، بستان. از دارایی های مسلمانان، زکات بردار: از هر پنج اوقیه، یک چهارم عشر. در کمتر از پنج اوقیه، زکاتی نیست. در صورتی که دارایی بیش از پنج اوقیه باشد، به همان شیوه، رفتار خواهد شد و از کم تر از یک اوقیه، چیزی نخواهند گرفت. هم چنین زمانی که به یک اوقیه برسد، یک چهارم عشر از آن زکات برمی دارند. از طلا نیز باید به همان اندازه که یاد شد، زکات بردارند. از آن چه که خداوند از زمین می رویاند، چنان چه با آب باران یا جوی ها آبیاری گردد، یک دهم و از آن چه با پاشیدن و ریختن آب، آبیاری می گردد، نصف یک دهم (یک بیستم) برمی دارند. از فراورده ای که مقدار آن کم تر از پنج وسق باشد، زکاتی نخواهند ستاند. در کم تر از پنج شتر که خود بچرند، زکاتی نیست؛ ولی هنگامی که شماره آن ها به پنج برسد، از پنج تا نه شتر، باید یک گوسفند بدهند. چنان چه شماره آن ها به ده برسد، از ده تا چهارده شتر- چه نر، چه ماده، چه کوچک و چه بزرگ- دو گوسفند باید داد تا بیست و چهار شتر. آن گاه از بیست و پنج تا سی و پنج شتر- خواه نر، خواه ماده، خواه کوچک و خواه بزرگ- یک بچه شتر دو ساله باید داد. از این رو، افریدگار را که بازگشت همه شما به سوی اوست، در نظر داشته باشید. ای مؤمنان! توبه کنید (و از گناهان خویش به سوی او بازگردید)؛ باشد که به رستگاری دست یابید. ابن غنم گوید: به معاذ گفتم: وسق چه مقدار بود؟ گفت: به اندازه بارهای شتران شما پانزده مد یا مانند آن بود؛ و پنج وسق، برابر یک هزار و دویست مد به مد پیامبر (ص) است. در میان روایت ابن غنم اشعری از معاذ، آمده است: پس گفتم: ای پیامبر خدا! نظر تو درباره این پیش بینی که: مطلبی از من بپرسند و درباره ی آن از من داوری خواهند و خداوند در کتاب گران مایه خویش، از آن یاد نکرده باشد و در پیرامون آن از تو نیز سخنی نشنیده باشم، چیست؟ پیامبر (ص) پاسخ داد: اجتهاد کن؛ زیرا چنان چه خداوند از تو راستی بیند، تو را در راه حق کامیاب خواهد ساخت. هیچ گاه جز از روی آگاهی سخنی مگو. چنان چه دریافت امری بر تو دشوار گشت، درباره آن، چیزی مگو تا نزد من آیی و یا در پیرامون آن، نامه ای به من بنویسی. (حمیدالله 1377: 262 تا 264)

عاملین زکات در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله

ابن اسحاق در سیره کوید: در همه مناطقی که مسلمانان با اسب تاختن آن را گرفته بودند، پیغمبر (صلی الله علیه وآله) عامل گردآوری صدقات می فرستاد و تعدادی را نام برده است. کلاعی گوید: وقتی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) در سال دهم هجرت از حج برگشت، با دیدن هلال محرم سال یازدهم، گردآورندگان صدقات را به سوی قبایل عرب فرستاد. از جمله مشهورترین آنان، عمر، خالد بن سعید، معاذ بن جبل، عدی بن حاتم و زبرقان بن بدر است. (کتانی 1384: 189). در احوال عکرمه ی بن ابی جهل می نویسد که پیغمبر در سال وفاتش وی را بر صدقات هوازن گماشت. در احوال مالک بن نویره که هم ردیف ملوک بود، آورده است که پیغمبر او را بر صدقات قومش گماشت. در احوال متمم بن نویره تمیمی هم می نویسد که او را برای گردآوری صدقات بنی تمیم فرستاد. (کتانی 1384: 190) پیغمبر صلی الله علیه وآله در حکم گردآورنده زکات می نوشت که نباید در گرفتن زکات گزینش به خرج دهد و بهترین اموال را به عنوان زکات برگیرد. (کتانی 1384: 190) نوشته اند: پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مردی به نام ابن لیته را بر صدقات آزاد گماشت. در موقع محاسبه، آن مرد گفت: این مال شما؛ این هدایا هم برای من است. پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود: چرا در خانه پدرت نشستی که برایت هدیه بیاورند. آن گاه خطبه خواند و فرمود: هرکس چیزی را به ناحق بگیرد، روز قیامت در حالی خدا را ملاقات می نماید که آن حرام را با خود حمل می کند. (کتانی 1384: 117) طبری می نویسد: در سال دهم زکات مقرر شد و پیمبر خدای صلی الله علیه و سلم عمال خود را برای گرفتن زکات فرستاد. (طبری 1362، ج4: 1252- 1253) عبدالله بن ابی بکر گوید: پیمبر برای دریافت زکات به همه قلمرو اسلام عاملان و امیران فرستاده بود، مهاجر بن امیه بن مغیره را به صنعا فرستاد و آن جا بود که اسود عنسی به دعوی پیمبری خروج کرد، زیاد بن لبید انصاری را به عاملی زکات به حضرموت فرستاد، عدی بن حاتم را عامل زکات قبیله طی کرد، مالک بن نویره را عامل زکات طایفه بنی حنظله کرد. عامل زکات طایفه بنی سعد دو کس از خود آن ها بودند. علاء بن حضرمی را سوی بحرین فرستاد و علی بن ابی طالب علیه السلام را سوی نجران فرستاد که زکات آن جا را فراهم آرد و جزیه آن ها را بگیرد و بیارد. (طبری 1362، ج4: 1274)

جزیه و خراج و چگونگی وضع و اخذ آن در زمان رسول خدا

جزیه خراجی است که بر ذمی بسته می شود، بابت این که بر جانش بخشوده اند و مجبور به مسلمانی اش نکرده اند. اما این که جزیه چگونه و از چه کسی گرفته می شد، از شافعی نقل است که پیغمبر (ص) با نصارای نجران و نیز با اهل یمن به جزیه مصالحه کرد و در آن جا، هم عرب بود و هم عجم. ابن عبدالبر در التمهید از ابن شهاب نقل می کند: اولین جزیه دهندگان از اهل کتاب، مردم نجران بودند با دین نصرانی، و سپس مردم بحرین با دین مجوس. (کتانی 1384: 148) در نامه رسول خدا به اهالی نجران تحت عنوان پیمان پیامبر (ص) با ترسایان نجران [22] چنین آمده است: به نام خداوند بخشاینده بخشایش گر؛ این فرمان محمد پیامبر فرستاده خدا برای مردم نجران است،- هنگامی که وی بر ایشان فرمان می راند- درباره همه میوه ها و همه طلا و نقره و برده های ایشان. وی بر ایشان بزرگواری نموده همه دارایی آنان را به دست خود آنان سپرد که در برابر آن، سالانه دو هزار دست جامه [23]، از جامه های أواقی[24] بدهند. یعنی هزار جامه در هر ماه رجب و هزار جامه دیگر، در هر ماه صفر بپردازند و بهای هر دست جامه، یک أوقیّه نقره باشد. فزونی بهای جامه ها از مقدار خراج، و کاستی آن ها از ارزش چهل اوقیه درهم، در محاسبه منظور خواهد گشت. نجرانیان آن مقدار سلاح، اسب، شتر و کالاهای دیگر [25] که بپردازند، به حساب خراج، از ایشان دریافت خواهد شد. هزینه زندگی و آسایش فرستادگان من به مدت بیست روز یا کم تر از آن، به عهده مردم نجران خواهد بود؛ و نباید فرستادگان من بیش از یک ماه، نزد آنان نگاه داشته شوند. بر مردم نجران است که هنگام پدید آمدن شورش و یورش و آسیب دشمن، در یمن، سی دست زره، سی رأس اسب و سی نفر شتر، به امانت به مسلمانان بدهند. آن چه از زره ها، اسب و شتر و کالاها که به عاریت به فرستادگان من داده اند تباه گردد، فرستادگان من باید عوض آن ها را به ایشان باز گردانند. دارایی های مردم نجران و مردم پیرامون آن، جان هایشان، آیین و پرستش گاه هایشان، کسان حاضر و غایب و بستگان نزدیک ایشان، و آن چه- از اندک و بسیار- در دست دارند، در پناه خدا و در حمایت فرستاده خدا، محمد پیامبر است. هیچ اسقفی از مقام اسقفی خویش و هیچ راهب و کاهنی از مقام رهبانیت و کهانت خویش، برکنار نخواهد گشت. هیچ گونه پستی و خون زمان جاهلیت، دامن ایشان را نخواهد گرفت. برای پیکار با دشمنان اسلام، گسیل نخواهند گشت؛ یک دهم دارایی، از ایشان نخواهند ستاند؛ پای هیچ لشکری به زمین آنان نخواهد رسید. هر کس از ایشان حقی بخواهد، دادگری و انصاف در میانشان حاکم خواهد بود، به گونه ای که نه ستم کنند و نه ستم ببینند. از این پس هر کس رباخواری کند، از پیمان و پناه من به دور است. هیچ کس از مردم نجران، نباید به جرم ستم کاری کسی دیگر، کیفر بیند. تا آن گاه که اینان نیک خواه و در پیمان خویش درستکار و از سنگینی گناه ستم گری به دور باشند، پناه خدا و تعهد محمد پیامبر رسول خدا، بر این پیمان نامه استوار خواهد بود، تا آن که خداوند فرمان خویش را به کار گیرد. ابوسفیان بن حرب، غیلان بن عمرو، مالک بن عوف از قبیله النصر، الاقرع بن حابس حنظلی و مغیره بن شعبه، بر این پیمان نامه گواه گشتند. عبدالله بن ابی بکر، این نوشته را برای ایشان نوشت. (حمیدالله 1377: 229)
در نامه رسول خدا (ص) به مردم عمان و بحرین آمده است:
از محمد پیامبر و فرستاده خدا، به بندگان خدا اسپهبدان، پادشاهان عمان و اسپهبد عمان و کسانی از ایشان که در بحرین هستند: اینان اگر ایمان آورند، نماز گزارند و زکات دهند، و از خدا و پیامبرش فرمان برند، و حق پیامبر را بپردازند، و هم چون مسلمانان، بندگی خدا کنند، بی گمان در امان خواهند بود. آن چه به هنگام پذیرفتن اسلام داشته اند، از آن ایشان خود خواهند بود؛ جز آن که دارایی آتشکده، ویژه خدا و پیامبر اوست. یک دهم خرما و نیمی از یک دهم های حبوبات، زکات است. بر ایشان است که نیک خواه و یاور مسلمانان باشند. مسلمانان نیز باید یاور و نیک خواه آنان باشند. آسیاب هایشان در اختیار ایشان خود خواهد بود تا آن چه را که می خواهند، آرد کنند. نیز به اسپهبدان [26]: به نام خداوند بخشاینده بخشایش گر از محمد پیامبر خدا به بندگان خدا، اسپهبدان؛ ما با شما در آشتی هستیم. پس از عنوان، فرستادگان شما با نمایندگان بحرین آمدند و من، هدیه شما را پذیرفتم. پس کسی که گواهی دهد که آفریدگاری جز الله نیست و محمد بنده و فرستاده اوست؛ به قبله ما روی آورد و از گوشت دام سر بریده ما بخورد، در سود و زیان، با ما برابر خواهدبود. ولی کسی که آن را نپذیرد- چه مرد، چه زن- باید یک دینار سرگزیت بپردازد. هر کس که این را نپذیرد، باید با خدا و پیامبر او، آشکارا به کارزار برخیزد. بر شماست که فرزندان خود از فراورده های زمین خود- که خداوند، آن را به ما بازگردانیده است (فیء مسلمانان گشته است)- در صورتی که از آسمان یا از چشمه ها، آب خورد، یک پنجم و چنان چه با چرخ آب و ریسمان، آبیاری گردد، یک دهم به ما بدهید. نیز بر شماست که از هر بیست درم دارایی خود، یک درم، و از هر بیست دینار آن، یک دینار، بپردازید. باید از چهارپایان خود، دو چندان آن که مسلمانان می دهند، بدهید. نیز بر شماست که در آسیاب های خود، بی دستمزد، برای کارگزاران ما [غله] آرد کنید. ایمنی و آرامش از آن کسی است که از هدایت پیروی کند. (حمید الله 1377: 204- 205)
در مورد خراج زمین و چگونگی وضع و اخذ آن در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در صحیح مسلم از عمر روایت کرده که اموال بنونضیر، بدون آن که اسب بر آن تاخته شود به دست پیغمبر صلی الله علیه وآله افتاد و مخصوص او بود. نفقه سال خانواده اش را از آن برمی داشت و بقیه را برای جهاد در راه خدا مرکوب وسلاح می خرید. از عمر بن عبدالعزیز روایت است که درآمد از اموال بنونضیر را برای نیازمندان بنی هاشم خرج می کرد و بیوگان را شهور می داد. مازری گوید: به نظر ما، هر زمینی که مردم آن کوچ کنند، باید تخمیس شود و برای مصالح دین صرف گردد، چنان که پیغمبر از درآمد اموال بنونضیر به مصرف می رساند. (کتانی 1384: 188) با عنایت به آن چه گفته شد چنان مستفاد می گردد که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وجوهی که تحت عنوان خراج از اراضی گرفته می شد، در واقع همان جزیه ای بوده است که از اهل کتاب گرفته می شد و تحت قرارداد و یا معاهده جزیه وضع می شد، چنان که در تعریفی که به نقل از کتانی در آغاز این مبحث ذکر شد، گفته شده است: «جزیه، خراجی است که بر ذمی بسته می شود، بابت این که بر جانش بخشوده اند و مجبور به مسلمانی اش نکرده اند.» از آن جا که جزیه و خراج از مهم ترین درآمدهای دولت ها به ویژه در صدر اسلام بوده است و اهمیت آن از آن جهت بود که درآمدهای دیگر نظیر غنائم موقتی بود و با پایان جنگ حصول آن ناممکن می شد، و خمس و زکات هم به موجب آیاتی از قرآن مجید (انفال آیه 41) موارد مصرف معین داشت، این دو منبع درآمد از اهمیت خاصی برخوردار بود که از این دو منبع، جزیه نیز با توجه به گرایش روز افزون اهل ذمه به اسلام همواره در معرض کاهش بود، بنابراین تنها منبع درآمدی که می توانست به عنوان منبعی با بات، پشتوانه قابل اتکاء دولت ها باشد خراج بود. لذا محققین کتب متعددی درباره خراج نگاشته اند، اما به کار رفتن کلمه خراج به جای جزیه، و جزیه به جای خراج در کتبی که در باب خراج نگاشته می شد، موجب شده است که تفکیک این دو از یکدیگر مشکل گردد و عده ای به همین دلیل قائل به عدم تمایز این دو منبع، لااقل در قرون اولیه هجری باشند. تا آن جا که نه تنها برخی از متقدمین بلکه از متأخرین، مانند عبدالعزیز الدوری، در کتاب «تاریخ العراق الاقتصادی فی القرن رابع الهجری» نیز تحت تأثیر الهامی که در تمایز بین خراج و جزیه در صدر اسلام به وجود آمده است، ضمن بحث از ظرائب اسلامی می گوید که در اوائل اسلام تا مدتی تمایز بین جزیه و خراج روشن نبوده است و تمایز موجود بیشتر از زمان عمر ابن عبدالعزیز به میان آمد و در قرن چهارم شکل ثابتی گرفته است (اجتهادی 1350: 29- 30) هرچند نمی شود انکار کرد که جزیه و خراج از نظر مفهوم کلی در اذهان از یکدیگر متمایز بوده اند، بدین معنی که همه می دانسته اند جزیه مالیات بر رئوس و خراج مالیات بر اراضی است (اجتهادی 1350: 30- 31) اما همان گونه که اشاره شد غالباً جزیه و خراج را به جای یکدیگر به کار برده اند و به عبارتی یکی را با دیگری تعریف کرده اند. به منظور ابهام زدایی و روشن ساختن تمایز بین انواع خراج و چرایی عدم تفکیک خراج و جزیه در آثار محققین، آقای اجتهادی در مقاله خود ضمن تعریف و تبیین انواع دیگر خراج که بعداً به وجود آمد خاطرنشان می سازد که در آثار اسلامی خراج در سه معنی به کار رفته است اول به معنی جزیه و آن در مواردی است که به موجب قرارداد، اهل ذمه علاوه بر جزیه سرانه مالیات بر اراضی نیز می پرداختند (اجتهادی 1350: 53) وی در مورد این نوع خراج (که در غالب آثار متقدمین و متآخرین تمایزی با جزیه ندارد) می نویسد: این نوع خراج چیز دیگری جز همان مالیات مقرره بر اهل ذمه، یعنی جزیه نبود. منتهی چون از اراضی گرفته می شد و مالیات اراضی را به عنوان خراج شناخته بودند، این نوع جزیه را هم به اعتبار ارتباط آن با اراضی خراج می گفتند. و برای تمایز این خراج از انواع دیگری که بعداً به وجود آمد، اکثر آن را با جزیه تعریف کرده اند زیرا تحت شرایط جزیه اخذ می شد و در حقیقت جزئی از قرارداد جزیه بود. به همین جهت در این مقاله ما از این خراج به «خراج جزیه ای» تعبیر می کنیم [27] (اجتهادی 1350: 34) دوم خراج به معنی اجاره و کرایه زمین که از کشاورزان مسلمان و غیر مسلمان اراضی فئی می گرفته اند که عبارت از خراج به معنی واقعی و به همان مفهومی بوده که از ایرانی ها به مسلمانان منتقل شد. و سوم خراج به معنی مالیات کلی که بیشتر در کتب تاریخ و روایت های دیوانی به کار رفته و بر مجموع درآمد بیت المال از یک شهر یا یک منطقه اطلاق می شد. (اجتهادی 1350: 53)

فطریه ها و غنیمت ها در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله

گویند: ابوهریره، موکل نگه داری فطریه ها بود. و خزاعه بن عبد، سهم غنیمت ها را تحویل می گرفت. تحویل دار خمس: عبدالله بن کعب انصاری از بنی مازن بن نجار بر خمس گماشته شده بود. نویسنده الاستبصار می نویسد که وی در بدر حاضر، و متولی غنایم بود در دیگر وقایع نیز حضور داشت و خمس پیغمبر را تحویل می گرفت. (کتانی 1384: 96)

آن چه در مورد اعطایی اقطاعات رسول خدا نقل کرده اند

یکی از کارهای رسول خدا به عنوان حاکم جامعه اسلامی در دوران رهبریشان اعطای اقطاعات به برخی از مسلمانان بود که با توجه به آراء مختلف ارائه شد در باب نوع و چگونگی این اقطاعات می توان گفت هدف پیامبر (ص) از اعطای اقطاعات مختلف و متفاوت بوده است. گاهی اعطای اقطاع برای اداره بهتر اراضی که بسیاری از آن ها اراضی موات بود به مقطع واگذار می شد و گاهی برای تألیف قلوب به افراد ذی نفوذ و سران قبائلی که در گرایش قوم خویش به اسلام مؤثّر بودند اعطا می شد. که در این جا به اختصار به برخی اقطاعاتی که توسط پیامبر به افراد و قبایل واگذار شد اشاره می کنیم: آمده است که حصین پسر مشمت [28] بر پیامبر (ص) وارد شد و به دست وی اسلام آورد و زکات مالش را بداد. پس پیامبر (ص) چاه های آبی به او اقطاع داد که «جراد» [29] و «سدیره» [30] و «ثماد» [31] و «اصیهب» [32] از آن جمله بود (ابن الفقیه 1349، ج2: 30) زمانی که حصین بن مشمت خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه وآله آمد و اسلام آورد، آن حضرت این آب را با چند آب دیگر به اقطاع وی داد. که از آن جمله بود، «اصیهب» که آبی است نزدیک مروّت [33] واقع در سرزمین بنی تمیم (محمد حسن شراب 1383: 47) و ثِماد: (به کسر اول) نیز، جایی است در سرزمین بنی تمیم، نزدیک مروت (محمد حسن شرّاب 1383: 100)
بقیع الزّبیر: گویند زبیر بن عوّام از رسول خدا خواست که این مکان را به اقطاع وی دهد و پیامبر (ص) تقاضای او را پذیرفت. بقیع زبیر در مدینه و احتمالاً در نواحی بقیع الغرقد [34] بوده است (محمد حسن شراب 1383: 78)
الرّمداء: این، آن چیزی است که محمد پیامبر فرستاده خدا صلی الله علیه وآله به جمیل بن زرام عدوی، داده است: وی الرّمداء [35] را به او داد و هیچ کس را در آن، بر وی حقی نیست. و (این فرمان را) علی علیه السلام نوشت. (حمیدالله 1377: 383)
السّوارقیّه: این، آن چیزی است که پیامبر خدا (ص) به سعید بن سفیان رعلی داده است: وی خرمابن السّوارقیه و کاخ آن را به او داد و هیچ کس را در آن ها بر وی حقی نیست. هر کس در برابر وی به حق خواهی برخیزد، حقی نخواهد داشت؛ و حق سعید بن سفیان، درست و استوار است. و (این فرمان را) خالد بن سعید نوشت [36]. (حمید الله 1377: 383)
بلکثه: پیامبر به عوسجه ی بن حرمله جهنی، اقطاعاتی داد که از جمله آن ها بلکثه بود. بلکثه در بطن اضم، بین ذوالمروه و ذو خشب، در بلاد جهینه از سرزمین ینبع واقع شده است (محمد حسن شراب 1383: 82) در طبقات الکبری آمده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله) دستور فرمود این فرمان برای عوسجه ی بن حرمله ی جهنی نوشته شود: به نام خداوند بخشاینده مهربان این سندی است که رسول خدا به عوسجه بن حرمله جهنی داده است و بخشی از ذی المروه را که میان بلکشته تا مصنعه و جفلات و جد، که کوه جانب قبله است را به او واگذار فرمود و در این مورد کسی نباید با او ستیزه کند و هر کس ادعایی کند حق با او نیست، بلکه حق عوسجه است، این فرمان را عقبه نوشت وگواه آن بود [37]. (کاتب واقدی 1374، ج1، ص: 257) ثبیر: (به فتح اول)، کوهی است در مکه. نیز ثبیر جایی است در سرزمین مزینه که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله آن را به اقطاع شریس بن ضمره مزنی داد [38]. (محمد حسن شراب 1383: 100) حائط بنی مداش: حائط به معنای بستان است. سمهودی می نویسد: جایی بوده در وادی القری که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله آن را به اقطاع بنی مداش داد و از این رو به آنان نسبت داده شده است [39]. (محمد حسن شراب 1383: 119) حبری: حبری و حبرون هر دو، نام یک مکان هستند و آن شهر فلسطینی الخلیل است که آرامگاه حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام در آن جاست. هنگامی که تمیم داری به حضور پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) رسید، آن حضرت، بنا به تقاضای تمیم، بیت عینون و حبرون و بیت ابراهیم و مرطوم را به اقطاع وی داد. (محمد حسن شراب 1383: 121) دکتر محمد حمید الله در کتاب مجموعه الوثائق السیاسیه لعهد النبوی در ذیل «اقطاع برای داریان [40] از قبیله لخم» می نویسد: داریان دو بار نزد پیامبر (ص) آمدند. یک بار پیش از هجرت و بار دیگر پس از هجرت. باز نخست، زمینی را از پیامبر درخواست کردند. پیامبر خدا پاره پوستی خواست و نوشته زیر را بر آن نوشت:
به نام خداوند بخشاینده بخشایش گر- این نوشته [41] ای است که در آن، آن چه را که [محمد] پیامبر خدا بدان گاه که خداوند زمین را به او داد، به داریان بخشیده است یاد شده. وی بیعت عینون، حبرون، المرطوم و بیت ابراهیم را با ساکنان آن جایگاه ها، برای همیشه، به ایشان بخشید. عباس بن عبدالمطلب، و خزیمه بن قیس و شرحبیل بن حسنه، بر آن گواه گشتند و شرحبیل (آن را) نوشت. (حمید الله 1377: 178) تجدید پیمان پیشین: هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه وآله) به مدینه هجرت کرد، داریان نزد وی آمدند و درخواست کردند که آن فرمان را از نو برای آنان بنویسد و پیامبر، آن را بدین سان نوشت:
به نام خداوند بخشاینده بخشایش گر- این نامه ای است از سوی محمد فرستاده خدا برای تمیم بن أوس از قبیله دار: همانا روستای حبرون و بیت عینون، هر دو روستا به تمامی، و دشت و کوهستان های آن ها، و آب و کشت آن ها با کارگزارن و گاوهای آن دو روستا، از آن تمیم بن اوس و آیندگان او پس از وی است. هیچ کس را در آن دو (روستا) بر وی حقی نیست. و هیچ کس نباید بی اجاره ایشان، بر آن ها گام نهد. نفرین خدا [و فرشتگان و همه مردم بر کسی باد که بر ایشان ستم کند و چیزی از ایشان باز ستاند. این (نامه) را علی نوشت. (حمیدالله 1377: 179) هرچند در کتب مختلف از این اقطاعات یاد شده است، که از آن جمله است:
نامه آن حضرت (صلی الله علیه وآله) به داریان قبل از هجرت:
به نام خداوند بخشاینده مهربان این نوشته ای است که آن چه محمد، فرستاده خدا صلی الله علیه وآله- هنگامی که خداوند سرزمین هایی را به او عطا کرد- به داریان بخشید در آن ذکر شده است [به این شرح که]: بیت عینون و جیرون و مرطوم و بیت ابراهیم، درود و رحمت بر او باد، را برای همیشه بدانان بخشید. بر این سند عباس بن عبدالمطلب و خزیمه بن قیس و شرحبیل بن حسنه گواهند. (خرمشاهی 1376: 67)
محمد بن سعد کاتب واقدی در کتاب طبقات می نویسد: تمیم بن اوس بن خارجه بن سود بن جذیمه بن دارع بن عدی بن دار بن هانی بن حبیب بن نماره بن لخم بن کعب. همراه برادرش نعیم بن اوس به حضور پیامبر آمدند و مسلمان شدند و رسول خدا مناطق حبری و بیت عینون را در شام در اختیار آن قرار داد. رسول خدا در شام هیچ تیول دیگری در اختیار کسی نگذاشت. تمیم در مصاحبت رسول خدا باقی ماند و همراه ایشان در جنگ شرکت و از ایشان روایت کرد و مدت ها در مدینه بود پس از کشته شدن عثمان بن عفان به شام رفت، کنیه تمیم ابو رقیه بوده است. (کاتب واقدی 1374، ج7: 417) در جای دیگر می نویسد: تمیم گفت: ما همسایگان رومی داریم که دارای دو دهکده به نام حبری (حبرون) و بیت عینون هستند، اگر خداوند شام را برای شما گشود آن دو دهکده را در اختیار من بگذارید، پیامبر فرمود: آن دو از تو باشد، و چون ابوبکر به خلافت رسید آن دو دهکده را در اختیارش گذاشت و برای او فرمانی نوشت. نمایندگان داری ها تا هنگام رحلت رسول خدا(ص) در مدینه بودند و پیامبر (صلی الله علیه وآله) وصیت فرمود همه ساله صد شتروار از محصول کشاورزی به ایشان دهند. (کاتب واقدی 1374، ج1: 332)
بلاذری می نویسد: عباس بن هشام از پدر خویش و او از جدش روایت کرد که تمیم بن اوس از طایفه بنودار بن هانی بن حبیب از قوم لخم که کنیه وی ابورقیه بود، به رسالت نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) آمد و برادر خود، نعیم بن اوس را نیز همراه داشت. رسول الله (صلی الله علیه وآله) حبری و بیت عینون و مسجد ابراهیم علیه السلام را اقطاع ایشان قرار داد، و در این باب سندی بنوشت. زمانی که شام فتح شد، این اقطاع را به آنان سپردند. (بلاذری 1337: 186) و در کتاب معجم البلدان ذکر شده است که: تمیم داری با قبیله خود به نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) آمد و از او خواست تا «حبرون» را به اقطاع او دهد. پیامبر پذیرفت و فرمان اقطاع را چنین نگاشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. این است آن چه محمد رسول خدا به تمیم داری و یارانش بخشوده است. من «بیت عینون» و «حبرون» و «مرطوم» و «خانه ابراهیم» همه آن ها، و آن چه در میان آن هاست به ایشان بخشودم. بخششی قطعی و آن را به ایشان تحویل دادم، که پس از آنان به فرزندانشان رسد تا ابدالآبدین بماند. پس هر که ایشان را در این زمین ستم نماید بر خدا ستم کرده است. بوبکر پسر بوقحافه و عمر و عثمان و علی ابن ابی طالب، بر آن گواهی نوشتند. (یاقوت حموی 1383، ج2: 133) اما علامه عسکری در کتاب نقش ائمه در احیای دین این نامه را از جعلیات تمیم داری، عالم نصرانی تازه مسلمانی که یک سال بیشتر از عصر نبوت را درک نکرده بود می داند و در ذیل عنوان «در راه شناخت بیشتر تمیم داری» می نویسد: یکی دیگر از کارهای زیرکانه تمیم داری که در تاریخ ثبت شده و به جای مانده، این است که در عصر معاویه نامه ای از پیامبر عرضه کرد که پیامبر در آن نامه، چند قریه و ده آبادان شام را به عنوان اقطاع و تیول به او داده بود. این قریه ها عبارت بودند از: بیت عینون، حبرون، مرطوم و بیت ابراهیم. متن نامه ای که تمیم از پیامبر در این زمینه عرضه داشت، چنین بود: «هذا ما اعطی محمد رسول الله صلی الله علیه و سلم لتمیم الداری و اصحابه، انی اعطیتکم بیت عینون و حبرون و المرطوم و بیت ابراهیم بذمتهم و جمیع ما فیهم عطیه بت و نفذت و سلمت ذلک لهم و لاعقابهم بعدهم الدالآبدین فمن آذاهم فیه آذی الله، شهد ابوبکر بن ابی قحافه و عمر و عثمان و علی بن ابی طالب.» «این است آن چه که محمد، رسول خدا صلی الله علیه و سلم، به تمیم داری و یارانش عطا کرده است. من بیت عینون، حبرون، مرطوم، و بیت ابراهیم را با آن چه در این قریه ها هست، به شما عطا کردم، از درخت و حیوان و انسان. این عطیه، عطیه ای قطعی است و قابل فسخ نیست. من آن را به خودشان و بازماندگان و فرزندانشان، برای همیشه تنفیذ و تسلیم نمودم. ابوبکر و عمر و عثمان و علی بن ابی طالب، شاهد بر این مطلب هستند.» دلایل دروغ بودن این نامه زیاد است. از آن جمله این که پیامبر در نامه هایی که خود می نوشت، یعنی می نویسانید، هیچ گاه بعد از نام خویش، صلوات و سلام بر خودش قرار نمی داد. البته اگر دیگران چیزی می نوشتند، بعد از نام مبارک ایشان صلوات و سلام می گذاردند. دیگر این که پیامبر مکان های آباد بدین شکل، یعنی با همه انسان ها و حیوان های موجود در آن، به عنوان تیول به کسی نمی داد. بلکه زمین های بایر و موات را می بخشید تا آن را آباد کنند، یا چراگاه تا در آن حشم داری و پرورش دام بشود. دلیل دیگر این که پیامبر همه چیز این قریه ها را با محتوایشان (انسان ها، حیوانات و همه اموال موجود در آن ها) به تمیم و یارانش بخشیده است. یعنی مردم این نقاط را به غلامی و کنیزی ایشان درآورده، آن هم برای همیشه و تا روز قیامت. سپس فرموده است هر کس اینان - یعنی تمیم داری و خویشان و فرزندان و اعقابشان- را اذیت کند، خدا را اذیت کرده است. و دیگر این که شاهدهای این بخشش عبارتند از کسانی که بعدها به ترتیب به حکومت رسیدند. یعنی دقیقاً با همان ترتیب حکومت، در زیر این نامه امضا کرده اند. این ترتیب، خود نشانی روشن از ساختگی و جعلی بودن نامه است. زیرا هیچ نمونه ای شهادت ها که در ذیل نامه های فراوان در عهد نامه های پیامبر است، چنین ترتیبی را مراعات نمی کند. به همین دلیل است که ما می گوییم این نامه در عصر معاویه جعل شده است. تمیم به وسیله این نامه، نقاط آباد مزبور را که اطراف بیت المقدس و در شام و فلسطین بود، از حکومت معاویه گرفت و تا آخرین روزهای عمر در آن جا زندگی کرد و پس از مرگ در همان جا نیز مدفون گشت. (عسکری 1382، ج1: 476- 477)
حُردان: هشام بن محمد از ولید بن عبدالله جعفی، از پدرش، از قول پیرمردان قبیله شان نقل می کرد، ابوسبره که یزید بن مالک بن عبدالله بن ذؤیب بن سلمه بن عمرو بن ذهل بن مران بن جعفی است همراه دو پسرش سبره و عزیز به حضور رسول خدا آمدند، پیامبر (ص) به عزیز فرمود: نام تو چیست؟ گفت: عزیز. فرمود هیچ کس غیر از خدا عزیز نیست نام تو از این پس عبدالرحمن است. ایشان مسلمان شدند. ابوسبره گفت: ای رسول خدا پشت دست من زخمی و دملی است که مانع از به دست گرفتن لگام شتر است. پیامبر (ص) چوبه یی خواستند و با آن روی زخم کشیدند و همان دم از میان رفت و بهبود یافت. رسول خدا برای او و دو پسرش دعا فرمود، ابوسبره درخواست کرد که رودخانه و مسیلی که در یمن و سرزمین های ایشان بود در اختیار او گذاشته شود و این تقاضا پذیرفته شد و نام آن مسیل حردان [42] بود، عبدالرحمن پدر خیثمه است [43]. (کاتب واقدی 1374، ج1، ص: 314)
عقیق بنی عقیل: سه نفر از «بنی عقیل بن کعب» به عنوان (وفد بنی عقیل بن کعب) نزد رسول خدا آمدند و اسلام آوردند و با تعهد اسلام و انقیاد دیگر افراد قبیله خویش با رسول خدا بیعت کردند. رسول خدا سرزمین عقیق «بنی عقیل» را به آنان داد و برای آن ها سندی نوشت. (آیتی 1366: 655- 656)
نظیم: «لقیط بن عامر بن منتفق) نیز از بنی عقیل» نزد وی آمد و اسلام عرضه داشت، و بر اسلام قوم خویش بیعت کرد، و رسول خدا آبی را به نام «نظیم» به او واگذاشت. (آیتی 1366: 656)
فلج: «رقاد بن عمرو» به نمایندگی از بنی جعده بن کعب نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد و رسول خدا در «فلج» آب و زمینی به او داد و برای وی سندی نوشت که به گفته صاحب طبقات: نزد «بنی جعده» محفوظ بوده است. (آیتی 1366: 657)
نوشته اند که: پیش از حجه الوداع، و پس از غروه «حنین» چند نفر از «بنی قشیر» به عنوان «وفد قشیر بن کعب» از جمله: «ثور بن عروه» بر رسول خدا وارد شدند و اسلام آوردند و رسول خدا به «ثور» قطعه زمینی بخشید و برای وی سندی نوشت و نیز «قرّه بن هبیره» را جائزه ای و بردی مرحمت فرمود و او را سرپرست زکات های قبیله قرار داد. (آیتی 1366: 657)

قاضیان منصوب از سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله

از شمار قاضیان زمان پیغمبر (ص)، علی ابن ابی طالب علیه السلام است. در الاستیعاب آمده است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله)، علی علیه السلام را به یمن فرستاد برای آن که قضاوت کند- در حالی که جوان بود- و فرمود: وقتی دو طرف مرافعه پیش تو نشستند، تا حرف هر دو را کامل نشنیده ای قضاوت مکن؛ زیرا (با شنیدن حرف هر دو طرف) قضیه برای تو روشن می شود. علی علیه السلام گوید: تا وقتی قاضی بودم، در قضاوت شک نکردم. از مغیره بن شعبه نقل است که سوگند به خدا علی علیه السلام هرگز در قضاوت اشتباه نکرد. در کتاب ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، نوشته محب الدین طبری آمده است که علی علیه السلام به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: من قضاوت نمی دانم و مرا میان جمعی می فرستی که بین آن ها حوادثی رخ می دهد. پیغمبر فرمود: خداوند زبان تو را هدایت می کند و قلبت را ثابت می سازد. علی علیه السلام گوید: از آن پس، در قضاوت میان دو نفر دچار تردید نشدم [44]. قرافی در الفرق گوید: در قضاوت کسی مقدم است که شناسای احکام شرع باشد و حجت ها و خدعه های دو طرف را با زیرکی دریابد و این که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرموده است: «اقضاکم علی»، منظور این است که علی علیه السلام دلایل و حیله های دو طرف دعوا را بهتر از همه دریافت و این، افزون بر دانستن حلال و حرام است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در مورد معاذ فرمود: «اعلمکم بالحلال و الحرام معاذ»؛ که ممکن است چنین آدمی، با ساده ترین شبهه فریب خورد. از جمله قاضیان منصوب پیغمبر صلی الله علیه و آله، معاذ بن جبل است که در سال فتح مکه، پیغمبر صلی الله علیه و آله وی را به جند یمن فرستاد تا اهالی آن جا را قرآن و شریعت بیاموزد، و قضاوت کند و صدقات را از کارگزاران گردآوری نماید. (کتانی 1384: 126- 127)

جایگاه حسبه و محتسب در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

پیامبر گرامی اسلام خود به امر احتساب اهتمام می ورزیدند و هنگام برخورد با کسانی که دست به احتکار مایحتاج مردم زده و یا به نحوی در صدد فریب دادن خریداران بودند به عنوان حاکم اسلامی با آنان برخورد می فرمودند، و آنان را وادار می کردند اجناس احتکار شده را به معرض فروش بگذارند و یا از غش در معامله اجتناب کنند. که در این جا به مواردی چند که بیانگر اهتمام آن حضرت به امر حسبه است اشاره می کنیم، نوشته اند: پیامبر اسلام بر محتکران گذشتند و به آن ها فرمودند که اجناس را از انبارهایی که در آن احتکار کرده بودند بیرون آورند و در بازار در معرض دید خریداران قرار دهند (45). (مشایخی 1376: 213) حذیفه بن منصور نقل می کند: رسول خدا به فردی از مسلمان ها فرمود: می گویند مواد غذایی در بازار تمام شده و فقط در انبار شما مانده، حتماً در انبار را باز کن و جنس را با قیمتی که می خواهی به مردم بده (46) (مشایخی 1376: 213) بنابراین رسول خدا به نام حسبه و حکومت دستور فروش مواد غذایی کمیاب را صادر می فرماید. سعد اسکاف از حضرت امام محمد باقر علیه السلام نقل می کند که پیامبر در بازار مدینه عبور می کردند، به جنسی برخورد کردند که خیلی خوش ظاهر بود، فرمودند: ظاهر جنست بسیار خوب است قیمتش چقدر است؟ خداوند به پیامبر وحی فرمود که با دست خود آن را زیر و رو کن. حضرت چنین کرد، و متوجه شد مرد فریب کار جنس پست و ارزان را در زیر جنس خوب پنهان نموده است. فرمود مرد خیانت پیشه ای هستی و به مسلمین خیانت می کنی [47]. (مشایخی 1376: 214) در سنن ترمذی به سند خود از ابی هریره نقل می کندکه رسول خدا صلی الله علیه و آله در بازار عبور می فرمودند، چشم آن حضرت به مغازه ای افتاد که صاحبش طعام و مواد غذایی را روی هم انباشته. دست مبارک خود را زیر آن طعام برد و متوجه شد که آب ریخته و رطوبت زیادی در آن پدید آمده و وزن آن را سنگین کرده. به فروشنده فرمود: این رطوبت از کجاست؟ عرض کرد یا رسول الله از آسمان فرود آمده (باران زده است). فرمود: چرا مرطوب آن را در رو قرار ندادی که مردم ببینند؟ آنگاه فرمودند: کسی که نسبت به مسلمانان حیله نماید و آنان را گول بزند از ما نیست (مشایخی 1376: 214) در صحیح بخاری به سند خود از ابن عمر نقل می کند که ما در زمان رسول خدا به بیرون شهر رفته و از قافله هایی که می خواستند وارد شهر شوند طعام می خریدیم. پیامبر به یکی از مسلمانان مأموریت داد که به همه خریداران اعلام کند که کسی حق خریدن جنس را در بیرون از دروازه شهر ندارد، بلکه صبر کنند تا فروشندگان وارد شهر شده و به میدان یا بازاری که برای این امر اختصاص داده شده بیایند و در آن جا اجناس در مقابل دیدگان خریداران قرار گیرد و همگی استفاده نمایند. (مشایخی 1376: 215)
منبع: دکتر سید علی علوی (1390) تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از عصرهخامنشیان تا پایان دوره اول حکومت بنی العباس)ناشر: تهران دانشگاه امام صادق چاپ اول